بازیگرتنها
هرچی بازیگریت بهتر باشه تنهائیت هم بیشتره
گرچه چشمان تو جز درپی زیبای نیست حاصل خیره در آینه شدنها آیا
بیسبب تا لب دریا مکشان قایق را آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست خواستم با غم عشقش بنویسم شعری چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 23:56 :: نويسنده : بازیگرHK
دنبال من می گردی و حاصل ندارد باید ببندم کوله بار رفتنم را من خام بودم داغ دوری پخته ام کرد من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی باشد ولم کن با خودم تنها بمانم شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
درد تنــــهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیــــوانـــــه، خود خــــواه،بــــی احســـــاس...
نمیــــفروشــــــــم...
![]() سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : بازیگرHK
تاچند کشی نعره که قانون خدا کو گوش شنوا کو آنکس که دهد گوش به عرض فقرا کو گوش شنوا کو مردم همگی مست و ملنگند به بازار از دین شده بیزار انصاف و وفا وصفت و شرم و حیا کو گوش شنوا کو در علم و ترقی همه آفاق عوض شد اخلاق عوض شد ما را به سوی علم و یقین راهنما کو گوش شنوا کو این دوره مگردوری(ربات حجال)است یاقحط رجال است مردان هنرپیشه انگشت نما کو گوش شنوا کو امروزجمیع علماخانه نشینند درماتم دین اند برگدن ما از غم دین شال عزا کو گوش شنوا کو افکنده دو صد غلغله بر گنبد گردون صوت گرامافون جوش علما و فضلا و فقها کو گوش شنوا کو هر گوشه بساطی ز شراب و ز قمار است دیگی سر بار است ای مسجدیان امر به معروف شما کو گوش شنوا کو پرسید یکی رحم و مروت به کجا رفت گفتم به هوا رفت مرغی که برد کاغذ ما را به هوا کو گوش شنوا کو یک نیمه ایران ز معارف همه دورند نیمی شل و کورند اندر کف کوران ستمدیده عصا کو گوش شنوا کو دیدم به باغی فقرا دسته به دسته بر سبزه نشسته فریاد کشیدند همه اشرف ما کو گوش شنوا کو دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسید از ته مجلس به تسلسل
پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد
دستی به هوا رفت و به تایید همان دست
دست همه قوم صمیمانه به هم خورد
«لبیک علی »قطره باران به زمین ریخت
«لبیک علی» نور و تن دانه به هم خورد
یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد
یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد
پس باده پرید از سر مستان و پس از آن
بادی نوزید و در یک خانه به هم خورد
جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 13:35 :: نويسنده : بازیگرHK
چاقو بوی خون شنید
واز روی پیشخوان افتاد پوست پیازها را کند واشک غوره ها را درآورد کاردهای جانی گوجه های زخمی را سر بریدند رنده دنده هایش را تیز کرد وگوشت سیب زمینی ها را ریخت قارچ های سرباز سپر بلای اسپاگتی های پناهنده شدند ماهی های کنسرو شده در تابوتهایشان به تصرف در آمدند ودر دیس های سلطنتی با آرایش نظامی یکدست ایستادند دستم برید وخون انگشتم با آبغوره ها آمیخت صلحی در کار نیست میهمانان عزیز بفرمایید! سالاد فصل آماده است. |
آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |